تقریرات,  علوم اسلامی,  فلسفه

نظریه فاعل بالتجلی در حکمت متعالیه

قسمتی از تقریر دروس بدایه الحکمه استاد علی فرحانی به قلم سید مجتبی امین جواهری از مرحله علیت و فصل علت فاعلی. قسمت مربوط به نظریه فاعل بالتجلی در این نوشتار منتشر شده است.

عناوین یادداشت

با توجه به مسیری که در این بحث طی شد ما با نظر مرحوم بوعلی و شیخ اشراق آشنا شدیم در ادامه به نظریه «فاعل بالتجلی» درباره فاعلیت الهی از مرحوم صدرالمتألهین می پردازیم. البته بحث اصلی در مسأله علم واجب به مرحله آخر یعنی الهیات بمعنی الاخص موکول می شود. در آنجا تطبیق نظریه فاعل بالتجلی با علم واجب و لوازم آن تبیین می گردد. مسائل دیگری مثل نظریه معتزله و نظریه اعیان ثابته عرفا نیز باید به دیدگاه مرحوم بوعلی و شیخ اشراق اضافه شود تا لوازم کلام ملاصدرا در مقوله علم واجب روشن شود.

سه ویژگی در علم واجب

ملاصدرا برای رفعِ اشکالات پیشین سه ویژگی در علم واجب تعالی را ضروری می­داند. او در نظریه فاعل بالتجلی معتقد است:

 اولاً علم واجب تعالی پیش از خلقت علم اجمالی نیست و برخلاف شیخ اشراق، آن را تابع علم به علت تامه بودن خود –یعنی قدرت خلق کردن- نمی داند.

ثانیاً علم الهی پیش از خلق معالیل محقق شده است، پس نمی توانیم با حضور معلول نزد واجب آن را توجیه کنیم.

ثالثاً علم واجب حضوری است نه حصولی.

تجمیع این سه نتیجه در نظریه فاعل بالتجلی امر مشکلی خواهد بود و نیاز به دقت کافی دارد تا جلوی تالی فاسد های مختلف گرفته شود. مرحوم ملاصدرا از رهگذر نظریه اصالت وجود به مقصود خود می رسد و کاستی­های نظریات پیشین در این مسأله را ناشی از بی توجهی به اصالت وجود می داند.

مقدماتی در توضیح ویژگی های سه گانه در علم واجب

همانطور که در ویژگی دوم گذشت، حکما به صدد توجیه علم الهی پیش از صدور فعل یا خلق معالیل بودند. بنابراین آنچه باقی می ماند ذات واجب است و همه موجودات و مخلوقات از محل نزاع خارج می شوند. از این ویژگی نتیجه می گیریم که علمِ واجب قطعاً عینِ ذات واجب است در غیر این صورت معلول و مخلوقِ ذات خواهد بود و محذورات پیشین عودت می کند.

به عبارت دیگر اگر صفتِ علم الهی در شمار معالیل و مخلوقاتِ واجب باشد، ویژگی دوم که اثباتِ علم پیش از صدور فعل و خلق بود، محقق نمی شود و اگر علم پیش از فعل اثبات نشود، اشکال مرحوم بوعلی به نظریه فاعل بالرضا باقی می ماند. پس علم الهی در مرحله ذات واجب است. همین نکته را می توان از مبادی عینیت صفات با ذات دانست که نزد حکمای قدیم تا امروز مفروض و مبرهن بوده است.

حال که دانستیم علم واجب در مرحله ذات اوست، چگونه ویژگی اول که علم به تفاصیل مخلوقات است اثبات می شود؟

به این نکته توجه کنید که مقصود از علم واجب به تفاصیل مخلوقات، همان درک انسان از موجودات هستی نیست که همه آن ها را در عرض یکدیگر و با ماهیات جداگانه می­شناسد. این شناخت برهانی نیست و علم حقیقی به اشیاء محسوب نمی شود. پیش از این گفتیم که علم به حقیقت اشیاء مبتنی بر شناختِ علت تامه آن در هرم هستی است. بنابراین مقصود از علم الهی به تفاصیل مخلوقات، یعنی کل نظام و مراتب هستی در علم واجب حاضر باشد. به عبارت دیگر علم به نظام هستی همانطور که هست. در تعابیر حکما از آن به نظام احسن یاد می شود. مبدأ خیلی از مباحث فلسفی و اخلاقی معرفت به نظام احسن است. در بعضی علوم مثل اصول و فقه به آن علم به مصالح و مفاسد می گویند.

اشکال ترکب در ذات با علم تفصیلی به مخلوقات

اگر بپذیریم علم تفصیلی به حقیقت اشیاء قبل از خلقت و در مرتبه ذات برای خداوند اثبات می شود، ناچاریم ترکب در ذاتِ واجب را بپذیریم چرا که پیش از خلقت علم حضوری به حقیقت اشیاء یعنی اجتماع آن ها در ذات واجب و علم به هر یک از مخلوقات غیر از علم به دیگری است و همانطور که در بررسی قاعده الواحد گذشت، غیریت و تمایز منجر به حیثیات متعدد در واجب می شود و تعدد حیثیات موجب ترکب خواهد شد. از طرفی چون این علم در مرحله ذات ثابت می شود، بنابراین ملازم ترکب در ذاتِ واجب خواهد بود.

خلاصه آن که در ذات واجب علم به هر یک از اشیاء و مخلوقات عالم وجود دارد که هر یک از آن ها غیر از دیگری است و این به معنای ترکب است. ترکب در این جا حتی از نظریه اشاعره نیز غلیظ تر است. آن ها در نظریه «قدماء ثمانیه» به هشت صفت قدیم در ذات واجب اعتقاد داشتند ولی در این نظریه به اندازه تمام موجودات عالم تعدد و ترکب در ذات ایجاد می شود تا علم به تفاصیل توجیه گردد.

این اشکال یعنی ملازمه علم حضوری به تفصیل اشیاء با ترکب در ذات واجب، اولین مانع در توضیح فاعلیت الهی و نظریه فاعل بالتجلی است.  

مرحوم ملاصدرای شیرازی در تبیین «فاعل بالتجلی» از مبنای اصالت وجود بهره می گیرد و معتقد است بدون نفی حدود از واقعیت، نمی توان علم الهی را تعقل کرد.

گام اول در تصور نظریه فاعل بالتجلی: نفی ترکب از معلوم با نفی حدود

در مباحث اصالت وجود گفتیم که حقیقت اشیاء متن آن هاست نه حدودشان. بنابراین می توان حد را از شئ سلب کرد ولی حقیقت آن را باقی دانست. حقیقت شئ دوم نیز متنِ آن است نه حدِّ آن. به همین ترتیب حقیقت همه اشیاءِ متن آن هاست.

با توجه به همین مقدمه در نظریه فاعل بالتجلی می گوییم که؛ مقصود از علمِ واجب به تفاصیل اشیاء، علم به حدودِ آن ها نیست. علم الهی به کمالاتِ آن ها تعلق می گیرد که عینِ متن است. در فضای علم حصولی بود که حقیقت اشیاء را به حدودِ آن ها معنا می کردیم ولی در این علم حقیقت اشیاء به کمالات آن هاست و کمالات متن وجود و هستیِ موجود است. غیریت و تمایزی که پیش از این در علم تفصیلی واجب گذشت در صورتی ملازم ترکب است که در فضای علم حصولی و از ناحیه حدود باشد ولی با نفی حدود و عینیت کمالات اشیاء با هستی، می توانیم علم الهی به کمالات همه اشیاء را بدون تعدد حیثیت و ترکب اثبات کنیم.

بنابراین تعقل اصالت وجود به این معنا که حقیقت اشیاء متن آن هاست نه حدودِ ماهوی آن ها از مقدمات ضروری نظریه فاعل بالتجلی است. اگر نفی حدود صورت نگیرید غیریت و تمایز در مرتبه ذات واجب تصویر شده و موجب ترکب می شود. متن اشیاء همان هستی و وجود است که وحدت و بساطت دارد و وحدتِ آن در عین کثرتِ کمالات پابرجاست همانطور که در مباحث وحدت و کثرت در مرحله اول کلیات مباحث وجود بیان کردیم.

توجه به این مقدمه، نظریه فاعل بالتجلی از تالی فاسد ترکب در ذات واجب فارغ می گردد اگرچه برای تصور بیشتر مدعای ملاصدرای شیرازی نیاز به ابعاد دیگر نظریه خواهیم داشت. ما فعلا در صدد بررسی حیثیات دیگر مثل حصولی و حضوری بودن علم الهی نیستیم. در مقصود از صور کمالات همان متن آن هاست نه حدود و آنچه تمایز و ترکب میان اشیاء ایجاد می کرد، حدود اشیاء بود. با کنار گذاشتن حدود، ترکب نیز از بین می رود و می توان علم به تفاصیل اشیاء را عین ذات دانست بدون این که ترکبی در ذات حاصل شود. تعبیر ملاصدرا در باب علم این است که علم به تفاصیل کمالات مخلوقات به تبع ذات است. ایشان علم اجمالی منقول از شیخ اشراق را نمی پذیرند و آن را تفصیلی می دانند. در ابواب دیگر در تعبیر خود می فرماید: علم اجمالی به تبع ذات مقدس. یعنی ایشان نیز در توضیح نظریه خود از لفظ «اجمال» استفاده می کنند.

متأسفانه تعبیر آخر از مرحوم ملاصدرا باعث شد عده ای در تحلیل دیدگاه ایشان به خطا روند. با توضیحاتی که از نظریه ایشان گفتیم مقصود از اجمال همان بساطت و نفی حد است نه اجمال به  معنای نقص علم در مرحله ذات. حتی مقصود از «علم به تفاصیل» نیز تفاصیل کمالات است نه تفاصیلِ حدود که نزد بعضی مفروض بود.

پس با این نکته علم به همه عالم همانطور که هستند در مرحله ذات واجب تصحیح می شود. از سویی علم به همه مخلوقات است و از سوی دیگر پیش از خلقت است چون در مرحله ذات قرار دارد. تالی فاسد هایی که در نظریات فلاسفه پیشین وجود داشت مربوط به دخالت حدود در علم الهی بود. اگر معلوم را عاری از حد کنیم، جایی برای تعدد حیثیات باقی نمی گذارد و علم الهی در رتبه ذات قرار می گیرد.

این مبنا در ادامه به علم حضوری نیز سرایت می کند. یعنی علم حضوری حین خلقِ مخلوقات نیز فاقد حد است چه رسد به علم الهی پیش از خلق و در مرتبه ذات.

گام دوم تصور نظریه فاعل بالتجلی: نفی ترکب از جانب علم و عالم

پیش از این آنچه توضیح داده شد مربوط به حقیقت معلوم و حدود و تکثر و ترکب آن بود که با نفی حدود از حقیقت معالیل و بقای کمالات او در متن وجود، بساطت از ناحیه معلوم اثبات شد. کمالات وجودی ترکب ساز و تعدد ساز نیست پس اثبات آن در معلوم (اصالت وجود) ما را از اشکال نجات می دهد.

حال پرسش اینجاست که علم به مخلوقات در نظریه فاعل بالتجلی چگونه پیش از خلق در مرتبه ذات حاصل می شود؟ قبل از خلق اساسا چیزی غیر از ذات واجب وجود ندارد. به عبارت دیگر با فروضی که در این نظریه وجود دارد، رابطه عالم با معلوم پیش از خلق چگونه است؟

مرحوم ملاصدرا دو مطلب را برای پاسخ به این مسأله کنار یکدیگر قرار می دهد، تحقیق علیت و تحقیق بحث علم. با توجه به این که مباحث علم هنوز مطرح نشده پس تنها به تحقیق مسأله علیت در پاسخ به این پرسش اکتفا می کنیم.

دو محور رئیسی در بحث علیت وجود دارد:

 اولاً علت عالم به خویش است.

ثانیاً در همه مراتب، علم به علت مستلزم علم به معلول است.

 هیچ علمی در عالم نیست مگر این که در همان رتبه و مصداق از علم همچنان میان علم به علت و علم به معلول ملازمه برقرار باشد. چه این علم حضوری باشد چه حصولی چه مادی و چه مجرد. جنبه ها مربوط به «علم» در فصول بعدی مطرح می شود ما در این مرحله تنها از منظر علیت بررسی می کنیم.

مرحوم ملاصدرا اثبات می کند که چون واجب تعالی علت الکل و فاعل الکل است پس علم به خودش مستلزم علم به همه معالیلش است. با توجه به این که گفتیم معالیل فاقد حدود هستند و علم به آن ها مقصود علم به کمالات آن ها یعنی متن وجود است پس علم به معالیل مستلزم به ترکب نیست پس می توان نتیجه گرفت که واجب تبارک و تعالی صرفاً علم به ذات خود دارد چون معالیل او عنصر ثانی در قبال او نیستند و این علم مربوط به قبل از خلق و ایجاد از ناحیه ذات واجب تبارک اسمه است.

به عبارت دیگر علم به ذات در عین این که علم به ذات است، علم به همه مخلوقات است چون علم به علت مستلزم علم به معلول است و معلول چون حد ندارد پس ترکب ساز نیست.

این دو تعبیر در دو سطح از تبیین یک حقیقت است. اگر کسی با این منظر به مسأله نگاه کند که علم غیر از معلوم است و میان آن ها دوئیت برقرار است در این صورت می گوید علم منحصراً به ذات واجب تعلق گرفته چون هیج مخلوقی وجود ندارد ولی اگر با دقت بیشتری به مسأله بپردازیم می فهمیم که چون علم به علت مستلزم علم به معلول است پس علم به ذات، لازمه اش علم به همه مخلوقات است اگرچه مقصود از «همه» با لحاظ فقدان حدود ماهوی است پس بسیط بوده و منجر به ترکب در ذات نمی شود.

دفع اشکال مقدر

ممکن است عده ای گمان کنند که مقصود ملاصدرا شیرازی این است که علم الهی در مرحله ذات بسیط و بی حد است و در مرحله خارج متکثر. در حالی که حقیقت مخلوق در خارج نیز حد ندارد. اگر تأمل کافی در اصالت وجود صورت نگیرد این توهم ایجاد می شود که حقیقت در مرحله ذات با مرحله خارج متفاوت است. مخلوق از ابتدا فاقد حد بود. از ابتدا وقتی به عقل اول اشاره می کنیم مقصودمان حقیقتی در مقابل عقل ثانی نیست و همین طور تا پایین ترین مرتبه خلقت جملگی فاقد حد هستند. وقتی حد انکار شود و ذهن به این توانایی رسید که لوازم آن را از هستی بیرون کشد دیگر جایی برای آن در خارج و ذات واجب باقی نمی ماند.

واجب تعالی علم به تفاصیل مخلوقات دارد چون تفاصیل کمالات از او سر زده است ولی این تفاصیل همه در همان فعل واحد است که آن نیز با علم واحد محقق شده و عین ذات و به تبع ذات است. مرحوم ملاصدرا چند تعبیر را در کنار هم قرار می دهد. اولاً علم را عین ذات می داند و مقصود از به تبع ذات این نیست که مخلوق ذات بوده بلکه تحلیل آن به تبع ذات است. ذهن با بررسی ذات این علم را نسبت می دهد. تبع تحقیق عقلی است نه علیت خارجی. ثانیاً اجمالی است یعنی حد در او معنا ندارد و ثالثاً علم الهی به تفاصیل مخلوقات است. چون تفاصیل مخلوقات کمالات آن ها هستند نه حدود ماهوی آن ها.

گام سوم تصور نظریه فاعل بالتجلی: تطبیق با نفس مجرده انسانی

علامه طباطبایی در متن کتاب می فرمایند:

«السابع الفاعل بالتجلی و هو الذی یفعل الفعل و له علم سابق تفصیلی هو عین علمه الاجمالی بذاته کالنفس الانسانیه المجرده»

بدایه الحکمه/صفحه 118

همانطور که پیش تر گفتیم مصنف پس از بیان ویژگی های فاعل بالتجلی نمونه آن را در نفس انسان بیان می کند. نفس مجرد انسانی مقصود نفس ابتدایی انسان و مرتبه تجرد او نیست بلکه اشاره به استکمالی است که در فرایند صعود انسان و قطع علقه از مادیات حاصل می شود.[1] ایشان در ادامه می فرمایند:

«فإنها لما كانت الصورة الأخيرة لنوعها ، كانت على بساطتها هي المبدأ ، لجميع كمالاتها وآثارها الواجدة لها في ذاتها ، وعلمها الحضوري بذاتها علم بتفاصيل كمالاتها ، وإن لم يتميز بعضها من بعض ، وكالواجب تعالى بناء على ما سيجيء، من أن له تعالى علما إجماليا ، في عين الكشف التفصيلي.»

بدایه الحکمه/ صفحه 118

نفس انسانی چون صورت اخیره نوع خود است پس در عین بساطت علت همه کمالات نفس است و این کمالات در رتبه ذات حاضر است و علم نفس به هم حضوری و هم به تفصیل کمالات است.

پرسشی که ممکن است با این توضیح ایجاد شود این است که چرا انسان به کمالات نفس خویش التفات ندارد در حالی که آن ها نزد او حاضر است؟

پاسخ به این پرسش به حقیقت معنای غفلت باز می گردد. ملاصدرا نشان می دهد که نفس انسانی نیاز به سیر یعنی از حرکت از مبدا به مقصد ندارد بلکه تنها امری که برای استکمال او ضروری است رفع حجاب و غفلت است. از این رو تنها دوایی که اسلام در سلوک معنوی تجویز می کند، مراقبه بر حضور کمالات مجرده است. ایشان در رساله الولایه این طریق را با عنوان «معرفت النفس» تبیین می کنند و با همین مبنا در رساله انسان بعد الدنیا به تبیین حقیقت عذاب در جهنم می پردازند.[2]

در ادامه دقایقی از صوت کلاس که مربوط به لوازم سلوک معنوی این نظریه در معرفت النفس است را منتشر می کنم. پیشنهاد می کنم این صوت رو از دست ندید:

قسمتی از صوت جلسه 166 درس بدایه الحکمه استاد علی فرحانی


[1] – شیخ اشراق معتقد بود که حکیم به کسی اطلاق می شود که قدرت خلع روح از بدن داشته باشد. (مجموعه مصنفات, ج 1, ص 503 و 504) در غیر این صورت تنها فیلسوف و دوست دار دانش است.

[2] – ایشان علاج ارتکاب انسان به معاصی را در رفع دو حجاب«اعتبار» و «علم حصولی» می خوانند. با زدودن حجاب علم حصولی، انسان به حقیقت نفس خویش که عین الربط به واجب است معرفت پیدا کرده و بواسطه فنای نفس در واجب تعالی، معرفت نفس همان معرفت رب خواهد بود که توضیح این مطلب در تبیین معنای اضافه اشراقی گذشت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *